داره میره. خیلی ساده. رفتن یه کلمه ی خیلی ساده اس ولی… امروز معناشو با تموم وجودم دارم درک میکنم. میرم نزدیک پنجره و از پشت شیشه های بخار گرفته، رفتنشو تماشا میکنم. روزایی رو یادم میاد که از ترس از دست دادنش، غرورمو زیر پام له کردم. بارون تندی که میباره، باعث میشه که بدوه. دلم میخواد برم جلو و برش گردونم. عقلم و احساسم درگیر شدن. منتظر میمونم یکیشون پیروز بشه. احساسم داد میزنه: تو برو و برش گردون! یه لحظه مکث میکنم ولی بعد برمیگردم ولی بعد با تموم توانم به طرفش میدوم. بهش که میرسم، حیرت رو نگاهش میبینم. میگم: به خاطر عشق مقدسمون، یه فرصت دیگه به هم بدیم. صدای آروم ترکیدن بغضشو میشنوم. یه لبخند میزنم چون فهمیدم که میمونه. یه کم بعد، دست تو دست هم به طرف آشیانه ی گرممون به راه میفتیم. میریم که از نو بسازیمش.
هیچ وقت دیر نیست، ولی برای بعضی ها چرا. مواظب این بعضی ها باشید تا برای دومین بار بهشون فرصت ندین.
لیلی زیر درخت انار نشست
درخت انار عاشق شد،گل داد،سرخ سرخ
گل ها انار شد
داغ داغ
هر اناری هزارتا دانه داشت
دانه ها عاشق بودند
دانه ها توی انار جا نمی شدند
انار کوچک بود
دانه ها ترکیدند
انار ترک برداشت
خون انار روی دست لیلی چکید
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید
مجنون به لیلی اش رسید
خدا گفت:راز رسیدن فقط همین بود
کافی ست انار دلت ترک بخورد....
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي
كدامين نقاب را بر مي داري؟
فصل نقابهاست...
انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند
اگر روي واقعي داشته باشيم
كسي ما را نمي پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟.
دوستی مثل گل است باید آن را بو کرد باید آن را فهمید باید آن را پایید دوستی عین غم است در نگاه مهتاب یا که یک نغمه ی شاد از پرستو در باد دوستی حادثه نیست دوستی جاذبه نیست دوستی دست شماست دوستی برق دو چشمان شماست دوستی مهر شماست دوستم باش و بدان دوست میدارمتان
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . هیچ وقت زود قضاوت نکنیم یا حداقل زود واکنش نشان ندهیم..
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
تک شکوفه درخت
زندگی و
آدرس
ali21.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.